به چه می اندیشی؟

دیدی همان یک مشت احساسی که پاشیدی چطور خیال پرواز را از سر این پرنده پراند

سلام

خیلی وقت بود که دلم می خواست وبلاگی بسازم که فقط برای دلنوشته های خودم  باشه ،بایاری خدا موفق شدم ممنون میشم اگه نظراتونو راجع به اونا بگین

نوشته شده در سه شنبه 31 خرداد 1398برچسب:,ساعت 17:54 توسط تنها| |

سلام

گاهی خیلی دلم میگیره ،از آدمایی که میگن دوستت دارن ولی وقتی پای عمل وسط بیاد تنهات میذارن تو اونارو با تموم وجودت باور کردی ولی میبینی بیشترین پشت پارو از همون میخوری خیلی چیزا ازش میبینی که هرکی دیگه میدید قیدشو می زد.تو همه رو نادیده میگیری فقط به خاطر اون

اما ای کاش آدما لیاقت این همه ایثار و فداکاری و داشتن ،همش منتظری یه اتفاقی بیفته تا اونو امتحانش کنی ،وقتایی میرسه که تو از غم سرشاری ولی بی تفاوت از کنارت رد می شه نمیدونم شاید می خوا د تلافی کنه ،اون لحظه است که صدای شکستن قلبت و می شنوی ،شب که میشه موقع خواب با خودت عهد میبندی که دیگه نبینیش دیگه بهش فکر نکنی اما بی خبری از اینکه هرشب بایاد اون میخوابی

حالا دیگه تو موندی و یه قلب بی فروغ که که مونده تک تنها وسط دنیایی که عشق تو اون درست معنی نشده

دیگه حالت به هم میخوره از آدمایی که بازبونشون چیزی میگن که قلبشون از اون هیچ بویی نبرده

ولی بازم یه روزنه امید تو قلبته،یه دستی که از آسمون اومده تا دستت و بگیره فقط کافیه صداش بزنی به خدا همینکه قلبت باور کنه که بهش نیاز داری همه چی تمومه دیگه هیچ وقت تنها نمیشی اونی که من میگم میشه همه کست همه داراییت که می ازره به صدتای این معشوقای دروغ

اون همه خلإ وجودتو پر می کنه از محبت،کم لطفیه اگه دوباره از یادببریش......

حالا اگه از اینجور آدما پشت پا خوردی دیگه ناراحت نباش ،دیگه گریه نکن ،دستتو دراز کن به آسمون فریاد بزن من اومدم اونی که خیلی وقته منتظرشی .......

نوشته شده در جمعه 17 تير 1390برچسب:,ساعت 23:24 توسط تنها| |

دو روز مانده به پایان جهان

تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است تقویمش پر شده بود و تنها دو روز ، تنها دو روز خط نخورده باقی بود.

پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد .

داد زد و بد وبیراه گفت ،خدا سکوت کرد

جیغ کشید و جار و جنجال راه انداخت خدا سکوت کرد

آسمان و زمین را به هم ریخت خدا سکوت کرد

به پر و پای فرشته ها و انسان پیچیدخدا سکوت کرد

کفر گفت و سجاده دور انداخت خدا سکوت کرد

دلش گرفت و گریست و به سجاده افتادخدا سکوتش را شکست و گفت : عزیزم

اما یک روز دیگر هم رفت

تمام روز را به بد و بیراه و جار و جنجال از دست دادی تنها یک روز دیگر باقی است

بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن

لا به لای هق هقش گفت : اما با یک روز ؟ با یک روز چه کار می توان کرد ؟

خدا گفت : آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند ، گویی که هزار سال زیسته است

و آنکه امروزش را در نمی یابد ، هزار سال هم به کارش نمی آید

و آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت : حالا برو و زندگی کن

او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گوی دستانش می درخشید

 

 

اما می ترسید حرکت کند ، می ترسید راه برود ، می ترسید زندگی از لای انگشتانش بریزد . قدری ایستاد

بعد با خودش گفت : وقتی فردایی ندارم ، نگه داشتن این یک روز چه فایده ایی دارد

بگذار این مشت زندگی را مصرف کنم

آن وقت شروع به دویدن کرد . زندگی را به سر و رویش پاشید . زندگی را نوشید و زندگی را بویید

و چنان به وجد آمد که دید می تواند تا ته دنیا بدودمی تواند بال بزند می تواند ......

او درآن یک روز آسمان خراشی بنا نکرد ، زمینی را مالک نشد ، مقامی را به دست نیاورد

اما

اما درهمان یک روز دست بر پوست درخت کشید ، روی چمن خوابید ، کفش دوزکی را تماشا کرد ، سرش را بالا گرفت و ابرها را دید و به آنها که او را نمی شناختند سلام کرد

و برای آنها که او را دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد

او در همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد

لذت برد و سرشار شد و بخشید و عاشق شد و عبور کرد و تمام شد

او در همان یک روز زندگی کرد

اما فرشته ها در تقویم خدا نوشتند

امروز او در گذشت ، کسی که هزار سال زیسته بود

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 9 تير 1390برچسب:,ساعت 12:31 توسط تنها| |

داستان يک قطره :

قطره‌ دلش‌ دريا مي‌خواست. خيلي‌ وقت‌ بود كه‌ به‌ خدا گفته‌ بود.
هر بار خدا مي‌گفت: از قطره‌ تا دريا راهي‌ست‌ طولاني. راهي‌ از رنج‌ و عشق‌ و صبوري. هر قطره‌ را لياقت‌ دريا نيست.
قطره‌ عبور كرد و گذشت . قطره‌ پشت‌ سر گذاشت .قطره‌ ايستاد و منجمد شد . قطره‌ روان‌ شد و راه‌ افتاد. قطره‌ از دست‌ داد و به‌ آسمان‌ رفت. و هر بار چيزي‌ از رنج‌ و عشق‌ و صبوري‌ آموخت.
تا روزي‌ كه‌ خدا گفت: امروز روز توست. روز دريا شدن.

خدا قطره‌ را به‌ دريا رساند. قطره‌ طعم‌ دريا را چشيد. طعم‌ دريا شدن‌ را . اما...
روزي‌ قطره‌ به‌ خدا گفت: خدايا از دريا بزرگتر ، آري‌ از دريا بزرگتر هم‌ هست؟
خدا گفت: هست.
قطره‌ گفت: پس‌ من‌ آن‌ را مي‌خواهم . بزرگترين‌ را . بي‌نهايت‌ را .

خدا قطره‌ را برداشت‌ و در قلب‌ آدم‌ گذاشت‌ و گفت: اينجا بي‌نهايت‌ است .
آدم‌ عاشق‌ بود . دنبال‌ كلمه‌اي‌ مي‌گشت‌ تا عشق‌ را توي‌ آن‌ بريزد . اما هيچ‌ كلمه‌اي‌ توان‌ سنگيني‌ عشق‌ را نداشت . آدم‌ همه‌ عشقش‌ را توي‌ يك‌ قطره‌ ريخت . قطره‌ از قلب‌ عاشق‌ عبور كرد . و وقتي‌ كه‌ قطره‌ از چشم‌ عاشق‌ چكيد ، خدا گفت: حالا تو بي‌نهايتي ، چون كه‌ عكس‌ من‌ در اشك‌ عاشق‌ است.

 

 

نوشته شده در جمعه 3 تير 1390برچسب:,ساعت 10:46 توسط تنها| |

سلام

نمی دونم چرا چند وقته یه حس تموم وجودمو گرفته ،شاید شما هم تا حالا این جوری شده باشید ،این که دلت واسه یکی تنگ شده ولی نمیدونی واسه کی.

دقت کردید هر کی و نگا می کنی  یه جوری از یه چیزی ناراحته ،یکی عاشقه ،یکی بدهکاره ،یکی مریضه ،یکی حتی نون شب نداره بخوره،تازه جالب اینجاست که اوناییم که از همه چی غنی هستند باز یه خلإ اساسی توی قلبشون احساس میکنند  .

تا حال فکر کردی وقتی اون کسی که هممون منتظرشیم بیاد ،چی داریم واسه گفتن؟

میخوایم بگیم چی کار کردیم ،عمری و که باید صرف خدا و امام زمان میکردیم پای چی تلف کردیم،تا حال فکر کردی اینقدر که گناه میکنیم اگه خدا ستارالعیوب نبود ؟،حالا رسوای عالم و دنیا شده بودیم

اون روزا بچگیمو میگم ،هروقت یه کار بدی میکردم سریع چادر نمازمو می پوشیدمو می نشستم پای سجاده از خدا میخواستم که مامانم نفهمه که به بابام نگه که اگه بگه بابام دعوام میکنه بعدشم فلان اسباب بازی و برام نمیخره

خداییش ،مامانمم نمی فهمید ،ولی گناهامون از چشم خدا هیچ وقت پوشیده نیست ؛مامانم میگه وقتی یه گناهی می کنی خدا نمی ذاره فرشته ها بنویسند شاید توبه کنیم ،اما وقتی ثواب میکنیم خدا به فرشته ها میگه بدون درنگ واسش بنویسید.

تا حالا چند بار بعد گناهت توبه کردی ،والا اگه می دونستی خدا چه قدر دوست داره هیچ وقت دل به این عشقای پوچ زمینی نمی سپردی،راستی یادم افتاد به عشق چرا ما دوست داشتنو عشق معنی میکنیم ،اگه می دونستی عشق چه قدر پاک و مقدسه هیچ وقت اونو به بنده های گناهکار خدا نسبت نمی دادی،مشکل اینه که ما خیلی چیزا رو نمی دونیم ،وای کاش ....

این چیزاارو هر بار به خودمون می گیم اما دوباره همون  کارارو میکنیم ،ای کاش میشد مرد عمل باشیم نه حرف ....

نوشته شده در جمعه 3 تير 1390برچسب:,ساعت 10:22 توسط تنها| |

گریه .........

وقتی گریه كردم گفتند بچه ای !

          وقتی خندیدم گفتند دیونه ای!

               وقتی جدی بودم گفتند مغروری !

                    وقتی شوخی كردم گفتند سنگین باش!

                         وقتی سنگین بودم گفتند افسرده ای!

                              وقتی حرف زدم گفتند پــــرحرفی !

                                   وقتی ساكت شـدم گفتنـد عاشقی!

 

   اما گریه شاید زبان ضعف باشد ،شاید خیلی كودكانه،

            شاید بی غرور، اما هرگاه  گونه هایم خیس می شود

                 میدانم نه ضعیفم، نه یك كودك. می دانم پر از احساسم.

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 2 تير 1390برچسب:,ساعت 11:16 توسط تنها| |

خدایا......

 

 


 

به من  نگاه کن

 

به درون  قلب من نگاه کن

 

ببین که آیا من از چیزی غمگین یا نگرانم

 

ببین که آیا من کار بدی انجام داده ام

 

به من بیاموز که چگونه تو را  دوست داشته باشیم

 

 برای هر روز وهمیشه.

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 2 تير 1390برچسب:,ساعت 10:43 توسط تنها| |

 تو مرا می فهمی    

من تورا میخواهم 

وهمین ساده ترین قصه یک انسان است 

تو مرا می خوانی 

من تورا ناب ترین شعر زمان میدانم

و تو هم می دانی 

تا ابد در دل من می مانی                                                  

نوشته شده در پنج شنبه 2 تير 1390برچسب:,ساعت 10:38 توسط تنها| |

دلنوشته های تنها

نوشته شده در پنج شنبه 2 تير 1390برچسب:,ساعت 10:29 توسط تنها| |

دیشب در جاده های سکوت در ایستگاه عشق ،هرچه منتظر ماندم کسی برای لمس تنهاییم توقف نکرد .........

تمام

تردید من از آهنگ های نابلد توست کمی دوست داشتن را تمرین کن..............

بی قرار هیچ قراری نبوده ام مگر قراری که با تو داشتم و هرگز نیامدی........

تعجب نکن اگر شعر تازه ای برایت نمی نویسم ،هیچ مدادی وقتی خیس میشود نمی نویسد.....

امشب باز هم پستچی پیر محله نیامد ،یا باید خانه مان را عوض کنیم یا پستچی را ،تو که هرروز برایم نامه می نویسی؟...

عاشق تر از همه ما موش کوری است که زیبایی عشقش را چشم بسته قبول دارد

این با تو بگو دوستت دارم ،نترس من آسمان را گرفته ام که به زمین نیاید.........

هرگز فراموش نخواهم کرد که برای داشتن تو دلی ر ا به دریا زدم که از آب واهمه داشت ......

هرچند نمی دانم خواب هایت را با که شریک میشوی اما هنوز شریک تمام بی خوابی های من تویی.....

همیشه سکوتم به معنای پیروزی تو نیست گاهی سکوت میکنم تا بفهمی چه بی صدا باختی.....

 

نوشته شده در پنج شنبه 2 تير 1390برچسب:,ساعت 10:15 توسط تنها| |


Power By: LoxBlog.Com